خاطرات کودکی

من و نون باگت جانم

شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۵۵ ق.ظ

بغل مامان نشسته بودم و درحال شنیدن موسیقی بودم که بابام ماشین رو دم درِ محل کار عموم‌ پارک کرد.زودی رفتیم داخل.اینجا پرازقفسه است‌قفسه هایی که پراز چیزهای خوشکلن.وشاید خوشمزه.همه جوره و همه سایز چیزمیز اینجا هست.وقتی میایم اینجا کلی ذوق می کنم.تا رفتیم‌داخل باباتی رو دیدم که نشسته بود پشت میز.منم بهش لبخند زدم.از اون لبخندایِ جدیدی که یاد گرفتم،همونا که دل میبرن.باباتی هم تا من و دید پرید و من و بوسید.نشستم روی میز.کلی اسباب بازی رویِ میز بود،با کلّی دکمه.دکمه هایی که وقتی فشارشون میدادم بوق بوق میزدن.چه اسباب بازی ها باحالی.بابایی رفت کالسکه رو آورد نهاد جلو ورودی.تا دیدم کالسکه رو پریدم بغلِ مامان و اشاره دادم به کالسکه و گفتم(أه).یعنی مامان من رو بزار تو کالسکه م.باباتی تا دستورم و شنید جلدی از پشت میزش پرید و من رو بغل کرد نهاد تو کالسکه.اینجا بود که عشقم رو دادن دستم.عشقم کیه؟ همین (نون باگت).منم قاپیدمش وشروع کردم به خوردن.به به.کلی بزاق ترشح کردم.عجب خوشمزه اس این عشقم.

باباتی کالسکه رو هل میداد منم با خوردن عشقم وقت می گذروندم.تا رسیدیم پارک.بچه ها داشتن بازی بازی می کردن.من سیخ‌نشستم‌ تو کالسکه و اشاره دادم سمت بچه ها.باباتی من و بلند کرد ونهاد رو سرسره.ازاین پیچ‌پیچا.چقدر ارتفاع داشت.نزدیک آسمون بود.بعد باباتی ولم کرد و من از اون بالابالاها سرُ خوردم و پیچ خوردم به سمت ِ پائین.پائین باباتی من رو گرفت و باز نهاد بالاسرسره.هی لیز می خوردم پائین هی باباتی من رو میذاشت بالا.چه کیفی داشت.

بازی که تموم شد.باباتی من رو‌نهاد توکالسکه و هلش داد .رفتیم لبِ شط.منم یِ پام و از کالسکه انداختم‌بیرون،لَم دادم و عشقم و چاپیدم تو دهنم.چقدراین عشق زیباست.چقدر این عشق خوشمزه است.همین جور تو حال خودم بودم و به حرفای باباتی و أبا گوش می کردم.چقدر حرف زدن.از همه چی،از مامان بزرگام،از خاله عاطفه،از بابایی.وهی می خندیدن .اما حرفاشون واسه من خنده دار نبود.من کجا این حرفا کجا؟بهتره فعلا عشقم رو بخورم.وقتی رسیدیم آخرِ مسیر مامان من رو بغل کرد و به زور  کفشِ لعنتی رو پام کرد.چقدر تقلا کردم که کفش رو پام نکنه،نشد که نشد.تا کفش ها رو پام کرد من و نهاد زمین.منم تندتند دویدم و ازدستش فرار کردم.جوری دویدم که  کسی به من نرسه.خیلی دویدم.والبته خیلی هم افتادم.اما افتادن که زشت نیست،افتادن و بلند نشدن زشته.من یاد گرفته ام که بعد از هر افتادنی پا شم.نمی خوام زود تسلیم بشم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۱۶
علی کاظم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی